آرام وبی صدا
موبایلم شب ها آرام وبی صدا
به خواب می رود
دیگر کسی برای با من بودن
لرزه به تن او نمی اندازد...
موبایلم شب ها آرام وبی صدا
به خواب می رود
دیگر کسی برای با من بودن
لرزه به تن او نمی اندازد...
وقتی از مادر مینویسم خیلی چیزهارا کم می آورم
عشق و محبت را
و
گذشت و ایثار را !
مادر یعنی؟...
مادرم برای تو تمام واژه ها سجود میکنند!
گفت:
عشق فصل عجیبی است
گاهی پاییز است
گاهی بهار
گاهی به خواب میبرد
گاهی بیدار میکند
گفتم:
به خواب میبرد
تا
بیدارت کند...!
تن سپردن به غریبه، آخر شعر تو این بود...
عاشقانه دل سپردن جرم من فقط همین بود
من نه اولین گل تو نه که واپسینه بودم،
اماعشق تو واسه من
اولین و آخرین بود....
مغرورانه اشك ریختیم چه مغرورانه سكوت كردیم
چه مغرورانه التماس كردیم چه مغرورانه از هم گریختیم
غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند
هدیه شیطان را به هم تقدیم كردیم
هدیه خداوند را از هم پنهان كردیم
شبیه برگ پائیزی پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت تو از یادم
خداحافظ و این یعنی در اندوه تو می میرم
دراین تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمیارد
و برف ناامیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق از دلبستگی هایم؟؟؟
چگونه میروی با این که میدانی چه تنهایم؟؟؟
لعنت به لبهای زهرآلودت که قلبم رومسموم کرد......
به پاس لطف سنگها –آن روز از سنگها خواهم خواست كه تا ابد روي من بخوابند !!!
من بايد آنچه را احساس ميكنم بنويسم ....ومينويسم!
ولي تو اي پاسدار جهالت!....
اگر ميخواهي دهان فرياد مرا قفل كني؟ ...قفل كن!..اما...فراموش مكن...
همان انساني كه ديروز ندانسته،براي تو قفل ميساخت !...
امروز دانسته كليدش را براي من ميسازد!
گاهی باید دروغ را راست پنداشت
و گاهی راست را دروغ
بی فریب خوردن ،زندگی سخت است...
"فروغ فرخزاد "
خدایا کسی را که قسمت دیگریست
سر راهمان قرار نده
تا شبهای دلتنگیش برای ما باشد
وروزهای خوشی اش برای دیگری
با چوب درختان جنگل پلید
قایقی میسازم با هزار عشق و امید
میبرم من دریا قایق عشقم را
به کنار ساحل میگذارم آن را
منتظر میمانم تا تو از راه رسی
تو به یاد قایق من هوای نفسی
ناگهان موجی بلند قایقم را دزدید
تا که تو آمدی و چشم تو مرا ندید
دل نبند دیگر به قایق و نخواه دریا زمن
چونکه جنگل دیگر ندارد چوب حتی یاسمن
عشق من گریه نکن اینگونه آزارم مده
خدایا عشق من را برد دریا تو بیا صبرم بده
خانواده همچون تک درختی است تنها در حصار طوفانها و حوادث روزگار
که هرچند برگهایی از آن روی زمین می ریزند
اما در عوض چندین شکوفه ی زیبا در اوج لطافت جوانه می زنند
و می شکفند .
پـــــــــــــدرم !!
در نگــاهت چیزیست که نمیدانم چیست !
مثل آرامش بعد از یک غم…
مثل پیدا شدن یک لبخند…
مثل بوی نم بعد از باران…
در نگــاهت چیزیست که نمیدانم چیست !
مــن به آن محتاجم …!!!
بوسه می زنم بر دست های پــــــــــــــدرم که هیچگاه دست هایم را رها نکرد.
فراموشی چیست؟
من معنی فراموشی را برایت شرح میدهم
فراموشی یعنی یادو خاطره را تبدیل کنی به یک زباله
فراموشی مساویست با دلتنگی هایی که تو هیچ گاه نمیبینیشان
یعنی باز هم چشم های خیس باران
یعنی آهنگ های غمگین درون ام پی تری رابا صدای بلند گوش دادن
یعنی گریه ها را بیصدا ریختن زیر پتو
فراموشی برای تو معنی ندارد
فراموشی برای من یعنی
دستانم به دنبال دستهایت میگردد وقتی در خیابان تنها راه میروم
پاهایم بی اراده راه هایی را که باتو رفتند میروند
من همانند کوری که با چشمان باز راه میرود آنگونه خواهم گشت
من تو را دوست دارم و عاشقت شده ام نه از روی هوس/
از روی حس درون...
یک نفر/یک جایی/تمام رویاهاش لبخند توست/
احساس میکنه که زندگی واقعا بی ارزشه...
پس هر وقت احساس تنهایی کردی/
این حقیقت رو به یاد داشته باش که یک نفر...
یک جایی...
در حال فکر کردن به توست...
دوستت د ارم...
من از جنس زمينم خوب ميدانم ، که دريا جد تو
در يک تباني ماهي بيچاره را در تور ماهي گير گم کرده
نيا باران زمين جاي قشنگي نيست..
بقیه درادامه مطلب
بــیکس ، بــیمار ، بــیزار ، بــیچاره بــیتاب ، بــیدار ، بــییار ،
بــیدل ، بـیریخت،بــیصدا ، بــیجان ، بــینوا
بــیحس ، بــیعقل ، بــیخبر ، بـینشان ، بــیبال ، بــیوفا ، بــیکلام
،بــیجواب ، بــیشمار ، بــینفس ، بــیهوا ، بــیخود،بــیداد ، بــیروح
، بــیهدف ، بــیراه ، بــیهمزبان
بــیتو بــیتو بــیتو...
چه نقاش ماهری ست فکر و خیال
دانه دانه موهایت را سفید می کند.....
دوست داشتم در خاطرات دیوانه وارم تصویر خنده ی تو را می کشیدم و
مانند سکانس های مکرر یک فیلم تکرارت می کردم .
گونه های بارانیت تولد بیمارم را به خاطرم می آورد ،
وقتی روزهای قشنگ و دلخوشی های آبیت را گل آلود کردم ...
هرگز خودم را نخواهم بخشید ...!
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
با من دیوانه پیمان ساده بست ساده هم آن عهدو پیمان راشکست
آن کبوتر عاقبت از مرز رست رفت و با دلدار دیگر عهد بست
از غمش با دود و دم همدم شدم باده نوش غصه او من شدم....
عجب سرد است هوای نبودنت ......!
بالاخره جسد اونایی که میگفتن برات می میرم پیداشد....
در آغوش دیگری جان داده بودند....
یک فرهاد است و یک بیستون عاشقی ....
تو همین یک وجب دیوار فاصله را بردار ....
من باورت می کنم....!
چه خوش خیال است ... !
فاصله را می گویم...! به خیالش تو را از من دور کرده...
نمی داند تو جایت امن است ! اینجا .... میان قـلـبـم...!
و من در تنگ ترین قفس دنیا سخت دلتنگم ...
میتوانی همینجا... پشت تمام بغضهایت... گم شده باشی...!!
یک قتل عمد !
قاتل تویی که بی پروا گذاشتی رفتی
مقتول منم که بی هوا در هوای تو مردم...
نه به داشتن...
كه اين همه عاشقانه را
هدر ميدهم براي تو...!؟
به سختــی پاک می شــی ولی پاکت میکنم !!!
هرقدر تو تیشه بر می داری
من بیستون تر می شوم...
تو که از سر دلخوشی و سرگرمی آدمی میسازی
تو که از سر قدرت مضاعف دنیاها میسازی
کاش از سر دلسوزی سرنوشتی خوب میساختی
سخت بود ؟
بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی ....
بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی ....
نمی بخشمت ....
بخاطر دلی که برایم شکستی ....
بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی .....
نمی بخشمت ....
بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی .....
بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی ....
چه زیباست بخاطر تو زیستن
و برای تو ماندن و به پای تو مردن و به عشق تو سوختن
و چه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن
برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن
پس امید تو برای زیستن، فکر پرواز است و بس!
جز به نفهمیدن ! پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.
از تو
تا من
دو آسمان راه بود
آسمان اول را انگشتان من یاری نکرد
(همین که آن طناب را رها نکردند...)
آسمان دوم را عشق تو
من آنقدر امروز و فرداهای نیامدن را دیده ام،
که دیگر هیچ وعده ی بی سرانجامی،
خواب و خیال آرزوهایم را آشفته نمی کند..