چه خوش خیال بودم...

که همیشه فکر می کردم در قلب تو محکومم...

به حبس

ابد به یک باره جا خوردم ...

وقتی زندان بان به یک باره بر سرم فریاد زد ...

هی ...تو...

آزادی ...

وصدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد

مریم حیدرزاده

و حدس مي زنم شبي مرا جواب ميكني

و قصر كوچك دل مرا خراب ميكني

سر قرار عاشقي هميشه دير كرده اي

ولي براي رفتنت عجب شتاب ميكني

من از كنار پنجره تو را نگاه ميكنم

و تو به نامديگري مرا خطاب مي كني

چه ساده در ازاي يك نگاه پاك و ماندني

هزار مرتبه مرا ز خجالت آب ميكني

به خاطر تو من هميشه با همه غريبه ام

تو كمتر از غريبه اي مرا حساب ميكني

و كاش گفته بودي از همان نگاه اولت

كه بعد من دوباره دوست انتخاب مي كني